حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

هدیه آسمونی

ذوق کردن برای رفتن به حمام

سلام دختر طلا. دیشب مامانی مریم شما رو میخواست ببره حمام.بهت گفت حلما میای بریم حمام؟ شما هم سریع به طرف در سرویس رفتی و در و باز کردی خودتو رسوندی جلوی در حمام از اونجاییکه که حمام باید گرم بشه بعد شما شاهزاده بری .مامانی مریم گفت برو لیفتو بیار لباساتم درآر بیا.شما هم بدو بدو رفتی توی اتاق و یکراست رفتی سراغ کمدی که لیفتو اونجا میذارم.لیفتو گرفتی و سریع رفتی جلوی حمام اما بعدش که میخواستم لباساتو دربیارم انقدر گریه کردی و دستمو میکشیدی که لباسمو درنیار .فکر میکنم چون گوشت درد اومده بود ترسیده بودی.اصلا حموم نچسبید بهت دختر نازنازیم   ...
25 آذر 1394

مدرسه ای شدی خانم ؟؟

سلام دردونه.چند روز پیش که رفته بودیم خونه مامانی خدیجه،نسترن هم از پیش دبستانی اومده بود شما مقنعه شو سرت کردی .ماشالله خیلی بهت میومد....کی میشه مدرسه بری گلی خانم ...
16 آذر 1394

خندوندن بابا

سلام گل دختری چند شب پیش سر سفره شما طبق روال هر روز و هر شب غذا نمیخوردی و اشتیم باهات کلنجار میرفتیم که چیزی بخوری.باباعلی   دستشو یعنی انگشت سبابشو به حالت خط و نشون کشیدن جلو آورد و داشت میگفت باید غذا و بخوری و اگه غذا نخوری کوچولو میشی و از این حرفا که شما هم انگشتتو همون جور کردی و تکون تکون دادی که بابا  کلی خندش گرفت.خیلی با مزه بودی چند شب پیش  رفته بودیم بیرون که دیدم صورتت کثیفه و آروم زدم تو صورتمو و گفتم حلما صورتت چقدر کثیفه دختر شما هم همون موقع ادامو درآموردی و زدی تو صورتت راستی بهت میگم مامان چه جوری میگه قربونت برم؟ شما هم تند تند میزنی تو سینتو وباز ادامو در میاری عزیزم ...
7 آذر 1394
1